معنی از اقوام سببی

فارسی به عربی

سببی

سببی


اقوام

اقرباء


خاصیت سببی

سببیه

حل جدول

از اقوام سببی

مادر شوهر

عربی به فارسی

سببی

علی , سببی , علتی , بیان کننده علت , مبنی بر سبب

لغت نامه دهخدا

سببی

سببی. [س َ ب َ بی] (ص نسبی) منسوب به سبب. آنچه به اسباب پدید آید.
- قرابت سببی، مقابل قرابت نسبی. قرابتی که از ولاء حاصل شود. رجوع به قرابت شود.


بی سببی

بی سببی. [س َ ب َ بی] (حامص مرکب) بیعلتی. بی دلیلی. بی برهانی:
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سببی است.
حافظ.


اقوام

اقوام. [اَق ْ] (ع اِ) ج ِ قَوْم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بمعنی خویشاوندان و فرقه ها و گروهها و طایفه ها. (ناظم الاطباء):
چشم از آنروز که برکردم و رویت دیدم
بهمین دیده سر دیدن اقوامم نیست.
سعدی.
و رجوع به قوم شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

سببی

خویشاوندی، وابستگی،
(متضاد) نسبی


اقوام

ارحام، اقربا، بستگان، خویشان، وابستگان،
(متضاد) اغیار، بیگانگان

فرهنگ فارسی هوشیار

اقوام

جمع قوم، خویشان، طایفه ها


برادر سببی

برادر زن برادر شوهر

فرهنگ عمید

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

اقوام

تیره ها

واژه پیشنهادی

محارم سببی

بر اثر ازدواج ایجاد می‌شوند (شامل؛ مادر/پدر ِ همسر، فرزند/نوه ِ همسر، همسر ِ فرزند، همسر ِ پدر/مادر)

معادل ابجد

از اقوام سببی

230

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری